سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی دل ز تنهایی به جان امد خدا را همدمی گفت
چشم اسایش که دارد از سپهر تیزرو ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی
خیز تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیم کز نسیمش بوی جوی مولیان اید همی
زیرکی را گفتم این احوال من خندید وگفت صعب روزی بلعجب کاری پریشان عالمی